جدول جو
جدول جو

معنی خوب فال - جستجوی لغت در جدول جو

خوب فال
مبارک فال، میمون:
هزبری زشت رویی وقت پیکار
همایی خوب فالی روز بار است،
؟
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

خوشحال، سرحال، کنایه از ثروتمند:
یک چند گاه داشت مرا زیر بند خویش
گه خوب حال و باز گهی بینوا شدم،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
که خال نیکو دارد، معشوق. نگار. شاهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خو خِ)
خوش طینت. خوش خصال. خوش اخلاق:
مر ترا بس نبود آنچه صفات تو کنم
واصف تست مدیح ملک خوب خصال.
فرخی.
مطربان طرب انگیز نوازند نوا
ما نوازندۀ مدح ملک خوب خصال.
فرخی.
چون بدین طالع مبارک فال
رفت بر تخت شاه خوب خصال.
نظامی.
بغایت پسندیده سیرت و خوب خصال و رعیت نواز بود. (ترجمه محاسن اصفهان)
لغت نامه دهخدا
خوش رأی، نکورأی، نیکورأی:
چنان کرد گنجور کارآزمای
که فرموده شاهنشه خوب رای،
نظامی،
هزار آفرین بر زن خوب رای
که ما را بمردی شود رهنمای،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ)
خوشگل. قشنگ. خوش سیما. خوش صورت
لغت نامه دهخدا
(قَ / قُو)
خوش قول. آنکه بقول خود وفا کند. آنکه پیمان و قول خود را نشکند. آنکه آنچه قول دهد انجام دهد
لغت نامه دهخدا
نکوکار، نیک کردار، نکورفتار:
همیشه تا نبود خوب کار چون بدکار
چنان کجا نبود نیکخواه چون بدخواه ...
فرخی،
آن خدای خوب کار بردبار
هدیه ها را می دهد در انتظار،
مولوی،
خوب کاران او چو کشت کنند
گاو در خرمن بهشت کنند،
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
تخم بارتنگ که دارویی است. (ناظم الاطباء). خوب کلان. رجوع به خوب کلان شود
لغت نامه دهخدا
ناحیتی است بفارس به نزدیک اردکان شیراز، (یادداشت بخط مؤلف)، در فرهنگ جغرافیایی چنین آمده: دهی است از دهستان کهمرو کاکان بخش اردکان شهرستان شیراز، واقع در 38هزارگزی شمال باختری اردکان و 6هزارگزی خاور شوسۀ اردکان به تل خسروی، این دهکده را احمد قلندری نیز می گویند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است جزء دهستان گرمادوز از بخش کلیبر شهرستان اهر، آب آن از رود خانه سلین چای و چشمه، محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی گلیم بافی، راه مالرو است، این دهکده محل قشلاق ایل چلبیانلو می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، آب آن از چشمه و محصول آن غلات ونخود و بزرک، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جاجیم بافیست و راه مالرو، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
خوش قلب. بی کینه. رؤوف
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوش حال
تصویر خوش حال
شاد، شادمان، بشاش، کامران، کامروا، نیکبخت، سعادتمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوب حال
تصویر خوب حال
حسنًا
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خوب حال
تصویر خوب حال
Welloff
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خوب حال
تصویر خوب حال
bien loti
دیکشنری فارسی به فرانسوی
جای خون، نشانه ی خون
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از خوب حال
تصویر خوب حال
обеспеченный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خوب حال
تصویر خوب حال
wohlhabend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خوب حال
تصویر خوب حال
заможний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خوب حال
تصویر خوب حال
zamożny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خوب حال
تصویر خوب حال
富裕的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خوب حال
تصویر خوب حال
bem de vida
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خوب حال
تصویر خوب حال
benestante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خوب حال
تصویر خوب حال
bien acomodado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خوب حال
تصویر خوب حال
welvarend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خوب حال
تصویر خوب حال
รวย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خوب حال
تصویر خوب حال
خوشحال
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خوب حال
تصویر خوب حال
ধনী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خوب حال
تصویر خوب حال
tajiri
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خوب حال
تصویر خوب حال
裕福な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خوب حال
تصویر خوب حال
עשיר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خوب حال
تصویر خوب حال
संपन्न
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خوب حال
تصویر خوب حال
부유한
دیکشنری فارسی به کره ای